آزادوار شهری به قدمت تاریخ

خودتونه توی آئینه ببینین،
روز اول فقط دو تا بچه بودین،
فقط بلد بودین که صفر بذارین،
حالا دو تا پیر زمینگیر شدین،
فقط می تونین صفر بشمارین،
چی شد؟
هیچی!
باز بچه شدین،
مثل روز اول شدین،
اون روزها، بزرگترها دلشون براتون می سوخت،
نازتون می کردن، پرستاریتون می کردن، گاهی هم
مسخره تون می کردن، و حالا کوچکترها،
چون حالا بچه تر شدین،
حالا بچه پیرین،
بچه ریش و پشم دارین،
هفتاد سال، هشتاد سال، نود سال و صد سال راه رفته‌اید،
صد سال کار کرده‌اید،
از سال ها و سال ها و سالهای عمر گذر کرده‌اید،
آخر کار رسیده‌اید به اول!
باز بچه شده‌اید:
روی سفیدتون، سیاه
موی سیاهتون، سفید
قد سروتون، کمون
الف قامتتون، دور یک نقطه، یک پیچ
دور زده دایره وار و شده "نون".
سرتون خم شده روی پاهاتون،
گوشه ای نشسته گوله شده، زانو به بغل
سر به زانو، مثل چی؟
مثل جنین!
مثل روز اول!
خاک بودین، خوراک شدین،
لقمه ای در دهان بابا،
لقمه ای در دهان مامان،
ذره ای تو دل مامان،
ذره ای تو پشت بابا ...
مامان و بابا با هم عروسی کردن،
آن ذره و این ذره با هم یکی شدن،
آن " یکی"، "تو" شدی،
تو دل مامان
مثل یک تخم مرغ، تو دل مرغ،
با گرمی تن مامان، با خون بدن مامان ، تو زنده شدی،
تو بزرگ شدی، مثل یک تخم مرغ، زیر پرهای مرغ،
نه ماه گذشت، نه روز گذشت، نه ساعت گذشت،
مامان دردش گرفت،
"تخم مرغ را شکستی"
"یک هو، بیرون جستی"!
افتادی تو گهواره،
جشمات نمی‌دید،
گوشات نمی‌شنید،
پاهات نمی‌رفت،
دستات نمی‌گرفت،
مغزت کار نمی‌کرد،
هیچ چی نمی‌فهمیدی،
هیچ کس را نمی‌شناختی،
تو گهواره افتاده بودی
فقط سه کار بلد بودی:
۱- شیر مکیدن، ۲- زیرت شاشیدن،۳- گریه کردن!
صد سال گذشته،
چشمات نمی‌بینه، گوشات نمی‌شنوه، پاهات نمیره،
دستات نمی‌گیره، مغرت دیگ کار نمی‌کنه.
هیچ چی را باز نمی فهمی ، هیچ کس را باز نمی‌شناسی،
تو بسترت افتاده ای،
فقط سه کار بلدی:
۱- ... ۲- ... ۳- ...
بعد می میری،
می‌گذارنت تو دل زمین،
باز خاک می شی،
از تو هیچی نمی‌مونه،
"تو" می‌مونی،
آدمیزاد دور می زنه،
مثل زمین، مثل زمان، مثل بهار، مثل همه چیز:
آب، گل، درخت، زمین، ستاره، خورشید، منظومه ها،
کهکشانها، همه جهان!
هیچ بودی، خاک بودی، دور زدی، هیچ شدی، خاک شدی.
از تو چیزی که می مونه:
کاری که کردی می مونه،
هر کاری کردی می مونه،
... کاری اگر کردی، می‌مونی،
حالا بشین، بچه ء پیر،
شماره ء ستاره ها، منظومه ها به چند رسید؟
"یک"، جلوش یک میلیون صفر؟
صد میلیون صفر؟ یک میلیارد؟ صد میلیارد...؟
نمی‌توانی بشماری،
"یک"، جلوش صد متر صفر؟ یک کیلومتر؟ صد کیلومتر؟ صد فرسنگ؟
هر چی که هست، ضربش کن در هر چه که هست،
هر چه که شد، باز ضرب کن در هر چه که شد،
هی ضرب کن، هی ضرب کن، هی ضرب کن،
صفحه اگر تمام شد، صفحه ء دیگری بگیر،
کاغذ اگر تمام شد، کاغذ دیگری بخر،
جوهر اگر تمام شد...
دستت اگر خسته شد...
خواب ... خوراک ... دوست، ادامه ... بچه ها ...،
شمارهء ستاره ها، منظومه ها، تمام چیزهای جهان،
به چند رسید؟
"یک"
جلو یک، صفر ها
هزار تا صفر؟
یک میلیون؟ یک میلیارد؟
صد کیلومتر؟ صد فرسنگ؟
از جلو "یک"، صف صفر، تا به کجا؟
آن سر شهر؟ آن سر کوه؟ تا دریا؟ تا صحرا؟ تا به افق؟
تا ... آن سر دنیا؟
ته دنیا؟
نه، نه، تا همیشه، تا همه جا،
تا هر جا که جا باشه،
تا آن جائیکه تو بتونی بشماری،
یا بتونی جلو "یک" صفر بذاری.
شمارهء جماد ها، نباتها،
پرنده ها، خزنده ها، چرنده ها، درنده ها،
آدم ها، فرشته ها،
زمین ها، آسمانها،
ستاره ها، خورشید ها، ذره ها، منظومه ها،
دیده ها، ندیده ها،
پست و بالا،
زشت و زیبا،
خوب و بد ها،
هر چه که هست،
هر چه که تو این دنیاست،
هر چی که دنیا اسمشه،
همه جهان، همه وجود، همه ش همینه!
معنی عالم همینه:
شمارهء تمام چیزهای جهان،
چه آشکار و چه نهان،
چه در زمین، چه آسمان،
جمادها، نبات ها،
جانوران، آدمیان،
ستاره ها، خورشید ها، منظومه ها،
شمارهء تمام هستی همینه:
"یک"
جلوش،
تا بی نهایت -
صفر ها.
ببین:
فقط "یک" عدده،
ببین:
فقط "یک عدد"ه، به غیر "یک"، هر چه که هست،
چه ده، چه صد، هزار، هزار، چه میلیون، چه میلیارد،
چه بیشمار-
شماره نیست، هیچ نیست،
هستند، اما نیستند،
نیستند، اما هستند،
"صفر"ند! یعنی "خالی"اند،
"هیچ"اند،
"پوچ"اند،
بی"معنی"اند، یک "عدد" خشک و خالی هم نیستند،
"نیستند"!
زیرا، فقط "یک" عدده،
چونکه، فقط "یکعدد"ه،
اما همین "صفر"، جلو "یک" نشست ... !!؟؟
وقتی صفر ها، جلو "یک" می نشینند،
"یک" را صد ها و میلیون ها و بیلیون ها می کنند،
اما صد ها و میلیون ها و بیلیون ها،
فقط "یک"اند.
صد ها "یک"، میلیونها "یک"، بیلیونها "یک" ...
زیرا،
فقط "یک" عدده،
دو و سه و چهار و پنج و شش و هفت و هشت و نه،
یعنی:
دو تا یک، سه تا یک، چهار تا یک، پنج تا یک، شش تا یک،
هفت تا یک، هشت تا یک، نه تا یک،
ده، یازده، دوازده، سیزده، چهارده، پانزده، شانزده،
هفده، هجده، نوزده، بیست،
سی و چهل و پنجاه و شصت و هفتاد و هشتاد و نود و صد ...
دویست و سیصد و چهارصد و پانصد و ششصد و هفتصد و
هشتصد و نه صد و هزار، میلیون و بیلیون و تریلیون ... و همه
فقط
"یک" است و بقیه صفر!
توی حساب:
فقط "یک" عدده،
تو این عالم:
فقط "یکعدد"ه،
بقیه هر چه که هست
صفر است،
همه صفرند،
هیچ اند،
پوچ اند،
خالی اند،
"صفر": یک دایرهء تو خالی،
دور می زند،
و آخرش می رسد به اولش و ...
هیچ!
همین!
فقط ،
یک است و جلوش -تا بی نهایت- صفر ها،
صفر: خالی، پوچ، هیچ!
وقتی بخواد "خود"ش باشه،
تنها باشه،
وقتی بخواد فقط با صفر ها باشه.
اما وقتی جلو "یک" بشینه ... !؟
وقتی بخواد فقط برای "یک" باشه،
از پوچی و از تنهائی در بیاد،
همنشین یک بشه!؟
تو بچه جان!
بچهء نه ساله، ده ساله!
که هیچ بودی، خاک بودی، خوراک شدی،
هشتاد سال دیگر، نود سال دیگر، یک بچهء پیر میشی،
هیچ میشی، خاک میشی،
دور می زنی،
دایره ای،
بی جهت، بی معنی، تو خالی:
باز از آخر، میرسی، به اول،
مثل صفر،
وقتی برای خودت زندگی کنی،
وقتی بخوای فقط برای "خودت" باشی،
تنها باشی،
وقتی بخوای فقط با صفرها باشی،
عمر تو، مثل یک خط منحنی، روی خودت دور میزنه،
مثل صفر،
باز از آخر، می رسی، به اول!
می‌مونی، می‌گندی،
مثل مرداب، مثل حوض،
بسته می شی، مثل دایره،
مثل "صفر"!
اما اگر جلو "یک" بشینی ...؟
اگر بخوای فقط برای "یک" باشی،
از پوچی و از تنهائی در بیای،
همنشین "یک" بشی ... !؟ باید برای دیگران زندگی کنی
عمر تو، مثل یک خط افقی پیش می ره،
مثل راه،
مثل رود،
وقتی بخواهی از "خودت"، دور بشی،
از آخر، به آبادی می رسی، مثل راه
از آخر، می ریزی، به دریا، مثل رود
اما اگر جلو "یک" بنشینی،
اگر بخوای فقط برای "یک باشی،
از پوچی و از تنهائی در بیای،
همنشین "یک" بشی،
باید برای دیگران بمیری،
عمر تو، مثل یک خط عمودی، بالا می ره،
مثل موج،
مثل طوفان،
مثل یک قله بلند مغرور،
تو تپه ها،
مثل درخت سرو آزاد،
تو خزه ها،
که به روی خورشید می رویه،
به آسمان قد می کشه -
مثل یک انسان بزرگ، یک "شهید"،
یک امام،
تو گرگ ها، تو روباه ها، تو موش ها، تو میش ها،
که "پا میشه"، که "می ایسته"،
بپا خیزی، بایستی،
تو صفر ها،
مثل "یک"!
بله،
فقط "یک" عدده،
زیرا:
فقط "یکعدد"ه،
شمارهء ستاره ها و ماه ها، ذره ها، منظومه ها،
زمین ها، آسمانها،
جماد ها، نباتها،
جانوران، آدمیان،
دیده ها، ندیده ها،
پست و بالا،
زشت و زیبا،
خوب و بد ها،
هر چی که هست
هر چی که توی این دنیاست
هر چی که دنیا توش است
شماره ء تمام چیزهای عالم،
"یک"،
جلوش تا
- بی نهایت -
صفر ها!
"یک"ی هست،
"یک"ی نیست،
غیر از "خدا"،
هیچ کس نیست،
غیر از "خدا"،
هیچ چیز نیست.

منبع


نویسنده: داود ׀ تاریخ: پنج شنبه 3 شهريور 1390برچسب:غیر از خدا,هیچ کس نیست,هیچ چیز نیست, دکتر علی شریعتی, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تمامی حقوق برای سایت روستای آزادوار محفوظ است. انتشار مطالب با ذکر منبع بلامانع است